کد مطلب:314003 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:213

بحمدالله با عنایت آقا حاجتم روا شد
راوی این حكایت نیز مادرم می باشد كه خود شاهد جریان آن از نزدیك بوده است.

در همان زمان اقامت در كربلا، روزی برای زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به سمت حرم آن حضرت حركت كردیم. هنوز وارد صحن نشده بودیم كه دیدیم داخل حرم، هلهله و سر و صدا برپا است. جلوتر رفتیم و از جریان باخبر شدیم. دیدیم زنی است كه دستبندی از طلا داشته و در حین زیارت و گرفتن ضریح، دستبند وی باز شده و به داخل ضریح رفته است و مردم به علت اینكه این دستبند به صورت خودبه خود و اتفاقی و عجیب وارد ضریح شده است به شادی و هلهله پرداخته اند.

از آن زن پرسیدیم كه به چه علت این اتفاق افتاده است؟ وی گفت: من حاجتی داشتم كه از برآورده نشدن آن به تنگ آمده بودم؛ هر چه می كردم حاجتم روا نمی شد، تا اینكه متوسل به آقایم قمر بنی هاشم علیه السلام شدم و نذر كردم كه اگر حاجتم روا شد، همین دستبند را نذر ایشان كنم و آن را به داخل ضریح بیندازم. بحمدالله با عنایت آقا حاجتم روا شد و مرادم را گرفتم مدتی از این قضیه گذشت و نذرم را ادا نكردم. امروز نیز كه برای زیارت حضرت آمده بودم، با خود گفتم: من حاجتم را از آقا گرفته ام و دیگر نیازی نیست كه این دستبند را به درون ضریح بیندازم، ضمنا معلوم نیست كه دستبند چه می شود و آن را به كجا می برند؟

در همین افكار بودم كه وارد حرم شدم و پس از خواندن زیارتنامه، خود را به ضریح حضرت نزدیك كردم و پس از تشكر و قدردانی ضریح را گرفتم و بوسیدم. لیكن در همان



[ صفحه 385]



هنگام كه ضریح را گرفته بودم، دیدم دستبندم خودبخود و به طور ناگهانی از دستم باز شد و دست بندی كه باز كردن آن مشكل است و خود من هم برای باز كردن آن باید وقت صرف كنم، به صورت عجیبی حركت كرده و به داخل ضریح رفت! خانمهایی كه در اطراف من بودند با دیدن این منظره شروع به شادی كردند. و سپس این هلهله و شادی به دیگران سرایت كرد. و همه ی زوار مشغول هلهله شدند. من هم از آقا بابت اینكه نمی خواستم به نذر خود وفا كنم، معذرت خواهی كردم. آقا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در حق من لطف و عنایت بسیار كرده بودند این دستبند در مقابل لطف آن حضرت هدیه ی ناچیزی بود كه متأسفانه شیطان با وسوسه ی خویش مانع تقدیم آن به حضرت شده بود.